سیدعلی تدین صدوقی | شهرآرانیوز؛ زنی که پس از ازدواج، همسر سربازش به جبهه اعزام و شهید میشود و او با اصرار مادر همسرش با برادرشوهر خود که چند سالی از شوهرش کوچکتر است، ازدواج میکند. مادر میگوید: «تو ناموس این خانوادهای و باید در این خانه بمانی.» رابطه او با همسر دومش، در حد برادر و خواهری میماند. گویی هردو میخواسته اند فقط درخواست مادر را برآورده کنند. برادر شوهر شهیدش که حالا همسر اوست، به جبهه میرود و شیمیایی و پس از چند سال بر اثر عوارض شیمیایی گاز خردل شهید میشود.
کارگردان «شراره» انگشت بر موضوعی میگذارد که جزو «مگو» هاست؛ به دیگر سخن شاید بر اساس معیارهای سلیقهای کمتر به آن پرداخته شده است. این در حالی است که دفاع مقدس منبعی غنی از داستانها و قصههای واقعی است که اتفاقا جنبه دراماتیک نیز دارند و حالا او یکی از آن بی شمار قصهها را به صحنه کشیده است. نمایش روایت گونه است و با رفتن به گذشته و بازگشت به حال» اتفاقات را نشانمان میدهد و به نوعی از سیال ذهن استفاده کرده است. ما در این برگشت به گذشته شاهد وقایع مهم زندگی این زن هستیم.
از آغاز نمایش زن شروع به صحبت با تماشاگران و درواقع زندگی خود را روایت میکند. هرچند که از لحاظ دراماتیک و منطق نمایشی دلیل موجهی برای این ارتباط با مخاطب وجود ندارد. به دیگر سخن تعریف زندگی اش برای مخاطبان میباید بر پایه منطق یا ترفندی دراماتیک شکل بگیرد؛ به طور مثال در آغاز ببینیم که زن در حال مصاحبه با یک خبرنگار است یا دارد زندگی خود را برای نوشتن خاطراتش ضبط میکند یا دارد برای یک شخصیت -مثلا دوستش یا یک نویسنده که وقایع جنگ را مینویسد- سرگذشتش را تعریف میکند و... آنگاه تعریف زندگی اش برای مخاطبان منطقی جلوه میکند وگرنه این پرسش پیش میآید که او چرا دارد زندگی و سرگذشتش را بدون هیچ مقدمهای برای تماشاکنان تعریف میکند؟
از اینکه بگذریم بازیگر زن آن قدر تحت تأثیر احساسات نقش قرار گرفته است که در بیشتر اوقات گریه میکند و این گریه مانع از بروز حس و کنش دراماتیک میشود و حتی در جایی بیان را نیز مختل میکند. هرچند که باید گفت او در مجموع از حس خوبی برخوردار است و بازی نسبتا باورپذیری ارائه میکند. دیگر بازیها نیز روان و در فضایی ذهنی موجز و بدون اضافات اتفاق میافتد. ریتم نمایش هم نسبتا مطلوب است. از اینها که بگذریم باید گفت خاتمی با شجاعت مسئلهای را مطرح میکند که شاید مبتلابه بخشی از خانوادهها و به ویژه زنان باشد.
او درواقع سیمای زن ایرانی و مسلمان را به به درستی و به خوبی ترسیم میکند؛ زنی که عاشق میشود، ازدواج میکند، عشقش شهید میشود و همچنان صبورانه و با ازخودگذشتگی بر جای میماند تا مردی دیگر را به سامان برساند، اما او نیز پس از جراحات ناشی از جنگ شهید میشود.
این سیمای زن مبارز، عفیف، عاشق و باایمان ایران اسلامی است؛ زنی که پس از شهادت همسر دومش و در آستانه چهل سالگی، مردی به خواستگاری اش میآید؛ مردی که نمیداند برابر چه اسوهای از مقاومت و چه شرارهای از شوریدگی و ایمان ایستاده است. طنز این صحنه حقارت مرد را به خوبی نشان میدهد. در این صحنه زن را در اوج قدرت و انسانیت میبینیم. او به مرد میگوید:
«من ناموس این خانه هستم» و مرد شرمنده از آمدنش، در سکوتی سنگین پا پس میکشد و میرود.
شاید اگر نمایش در همین جا تمام میشد تأثیر دراماتیک تری داشت.
زیرلایه نمایش البته با هوشمندی کارگردان حول قضاوت نیز میگردد؛ اینکه هرکسی به زعم خود، زن را به قضاوت مینشیند و زن دل آزرده از این نگاهها و قضاوت هاست. نوع طراحی صحنه به شکل دادگاه است. میزی بزرگ در وسط و دو میز کوچک در دو طرف. گویی وارد دادگاه شده ای؛ این بدان معناست که زن همواره از نگاه دیگران قضاوت شده است.
در انتها مادر همسران شهیدش که در بستر بیماری است، جان به جان آفرین میسپارد و زن همچنان استوار بر جای میماند؛ زنی که ناموس این خانه است، خانهای که میتواند به مثابه ایران باشد.